با عرض سلام و خسته نباشید و آرزوی قبولی طاعات و عبادات شما.من پس از یک ماه استراحت، تصمیم گرفتم متفاوت ترین داستانم رو بنویسم و امیدوارم مورد پسند شما قرار بگیرد.
ادامه مطلبعید سعید فطر مبارک باد
شرلوک هولمز: مرد لندن (قسمت اول) سروان فیلیپس با گام های بلند و پر صدا در حالی که پرونده ای در دست داشت ، وارد اتاق بازجویی شد.اتاقی که به تازگی لامپ آن را تعویض کرده بودند و پر نورتر از روز های گذشته شده بود.
شرلوک هولمز: برنامه نویس (قسمت پایانی) لینک دوان دوان به سمت اتاقش حرکت میکرد.انگار از اتفاق افتادن چیزی هراس داشت.وقتی به درب اتاقش رسید، محکم به در کوبید و آن را باز کرد.چرا که در اتاقش از پشت قفل بود.در اتاقش هیچ چیز غیر عادی دیده نمیشد.انگار از این حالت جا خورده بود.خوب به اطرافش نگاه کرد و متوجه شد که چند پیغام بر روی تلفن دفترش دارد.آخرین پیام را گذاشت و به آن گوش فرا داد:
شرلوک هولمز: برنامه نویس (قسمت پنجم) پلک های سنگینش را به آرامی باز کرد.کمی تار می دید اما به تدریج دیدش واضح تر میشد.کنار تختش پرستاری با موهای طلایی و لباس آبی کمرنگ و کلاهی به رنگ سفید قرار داشت که در حال نوشتن چیزی بر روی کاغذی بود.جان نفس عمیقی کشید و گفت:شر ...شرلوک ..." پرستار گفت:آه ...بالاخره به هوش اومدی! تو خیلی خوش شانس بودی تیری که به بدنت اصابت کرده فقط دنده ات رو خراش برداشته.مسلمه که میتونی راه بری اما به استراحت نیاز داری." کمی بعد مردی ریشو وارد اتاق شد که به نظر میرسید یک پزشک باشد.او به معاینه ی جان پرداخت.جان در همین حین گفت:دوستم کجاست؟"
سلام به همگی دوستان! عرض ادب دارم و تبریک به مناسبت پایان یافتن ایام جانسوز امتحانات سومین قسمت از داستان برنامه نویس در ادامه مطلب قابل مشاهده است.اگر قسمت های قبلی رو نخوندین از پست wait for me ...you can مطالعه بفرمایید.
wait if you can...just...if you can
ادامه داستان ناتمام برنامه نویس
به زودی ... البته پیشنهاد میکنم قسمت های قبلی رو مرور کنید. تمامی داستان ها و قسمت هایی که تا کنون در این وبلاگ گذاشتم.
|
|