سلام دوستان...
ادامه مطلباین پست جدید نیست بلکه همون پست قبلیه...چون خیلی از دوستان اعتراض داشتند که فونت به هم ریخته و نمیشه پست رو خوند و غیره؛ تصمیم گرفتم دوباره آپش کنم تا مشکل دوستان حل بشه:)
سلام دوستان صبور؛...
ادامه مطلبمستقیم برید سراغ ادامه ی داستان... و..... شگفتانه ای که قولش رو داده بودم....
سلام دوستان عزیز؛ و طبق معمول بایت تاخیر متاسف ام و بی تقصیر و سپاس گزار صبوری شما و شرمنده ی الطاف بی دریغتون:)
ادامه مطلببی فوت وقت میریم سراغ داستان...
سلام؛
ادامه مطلبتبریک فراوان بابت چهار ساله شدن این گردهمایی خیابونی مجازی!....ساکنین مجازی خیابان بیکر، خوش حالم از این که سه سال تموم با شما همسایه بودم به امید هزار ساله شدن این هم نشینی:)...و البته معذرت می خوام بابت تاخیرم در تبریک(طبق معمول) ![]() و بازم تبریک بابت آغاز سال نوی میلادی (به طور ویژه به ساکنین خوب مسیحی این خیابون)....امیدوارم امسال کریسمس یه برف حسابی بیاد تا جشنتون باشکوه تر برگزار بشه:) ![]() و بازم تبریک(البته باز با تاخیر!) بابت میلاد باسعادت پیامبر اسلام ![]() و البته تبریک بابت نزدیک شدن به ساعات پایانی این انتظار برای فیلمی که همه دل توی دلمون نیست که ببینیمش و باز هم تکرار همون روزای شب زنده داری و اضطراب و هیجان برای پخش فیلم که انصافا با هیجان مسابقات فینال جام جهانی فوتبال برابری می کنه... و البته حالا که بازار تبریک و تهنیت داغه....یه تسلیت هم عرض کنم بابت آغاز ایام فلاکت بار امتحانات...ما در این مورد همه هم درد و داغداریم ![]() در ضمن از همه ی دوستانی که لطف کردند و برای این داستان سوژه دادند هم تشکر می کنم:) و اما بالاخره بریم سراغ داستان....
سلام، احوال شما؟...
ادامه مطلبمعذرت می خوام که شما رو برای قسمت آخر این همه منتظر گذاشتم...چه میشه کرد دیگه...درسه و هزار مکافات... بدون مقدمه بریم سراغ داستان... در ضمن به پی نوشت های آخر پست هم لطفا توجه بشه؛ با تشکر:) ادامه ی مطلب...
سلام دوستان، این هم بخش سوم داستان البته با تاخیر! ----------------------------------------------------------------------------------------------------------------
سلام دوستان؛ ضمن عرض تسلیت ایام سوگواری سالار شهیدان و همچنین آرزوی صبر ایوب برای سایر محصلین محکوم به تحصیل! توجه شما را به قسمت دوم این ماجرا جلب می کنم.
ادامه مطلبدر ضمن دوستان لازم به ذکر می دونم که بگم این داستان ها در ژانر کمدی نوشته می شن و صرفا برای نشوندن لبخندی هرچند کم رنگ روی لبهای شما...و ضمنا یادآوری برخی ناهنجاری ها که تصویر قشنگی ندارند...به هر حال این که من هرگز قصد نداشتم و ندارم که شرلوک رو تحت الشعاع طرز تفکر خودم قرار بدم چه بسا این که خیلی وقتا اون چیزی که می نویسم با نظر شخصی من کاملا متفاوته! قرار بود به عنوان فردی که نگاه دادگر و بی طرف داره( هرچند که خیلی بی طرف هم نیست!) این ماجرا رو قضاوت کنه و به خواننده یه دیدگاه کلی وتا حدودی فانتزی بده...در هر صورت اگه کسی از این ماجرا رنجیده من عمیقا ازش پوزش می طلبم:) داستان در ادامه...
سلام برهمه ی دوستان بیکر نشین. امید که حال و روز روزهاتان، در این برگ ریزان پاییزی، حال و هوای بهار را داشته باشد.
ادامه مطلبامروز پس از غیبتی طولانی با یک ماجرای جدید داستانی در خدمتتون هستم؛ امید که مورد توجه و عنایت عزیزان قرار بگیره... دوستان، این مجموعه به صورت دنباله دار خواهد بود و سعی میشه هر هفته یک قسمتش رو آپ کنم. خوشحال میشم با نظراتتون به بهتر شدن ماجرا کمک کنید و خلاصه این که هرگونه انتقاد، پیشنهاد، نقطه نظر، ایده، تعریف و تمجید( این یکی بیشتر باشه لطفاً!!!!خخخ)؛ را پذیرا می باشم! داستان در ادامه ی مطلب...
|
|